امير محمدامير محمد، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

بهانه قشنگ زندگی

دل نوشته های امیر محمد برای باباش

      همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم که هر بار با تراشیده شدن ، کوچک و کوچکتر میشود . ولی پدر ... یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست ... فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد.  قدردانتم بابا .       ...
7 دی 1390

عزیزکم

پسر عزیزم: به کسي اعتماد کن که بتواند سه چيز تو را تشخيص دهد اندوه پنهان شده در لبخندت را عشق نهان در عصبانيتت را و معناي حقيقي سکوتت را... ...
7 دی 1390

یادت نره

پسر عزیزم دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است شیشه ی بشکسته را پیوند کردن مشکل است کوه را با ان بزرگی ..................میتوان هموار کرد حرف ناهموار را هموار کردن................مشکل است. ...
7 دی 1390

حس من

امیر محمدجان نفس هايم به نفس های تو بسته است برای كشتنم نيازی به خشونت نيست از من كه دور و دورتر شوی نفس كشيدن از يادم می رود امیر محمدجان نمی دونم چرا هر روز که بزرگ و بزرگتر می شی دلم بیشتر می گیره چون می دونم بچه ها بزرگ که می شن از پدر مادرهاشون دورتر می شن منو ببخش می دونم حس قشنگی نیست ولی واقعیت داره ...
7 دی 1390

دعای مادرانه

امیر محمد جان : روزگارت برمراد روزهایت شادشاد آسمانت بی غبار سهم چشمانت بهار قلبت از هرغصه دور بزم عشقت پرسرور بخت و تقدیرت قشنگ عمر شیرینت بلند سرنوشتت تابناک جسم و روحت پاک پاک ...
7 دی 1390

شب یلدا

بدو که روز کوتاهه پائیز آخر راهه هندونه رو آوردی؟ جوجه هاتو شمردی ؟   زمستون میشه فردا     مبارک باشه یلدا !     مامانا و باباها و نی نی کوچولوهای نی نی وبلاگی :    همه لحظه های پایانی پاییزتان     پر از خش خش آرزوهای قشنگ ..   یلدا مبارک     ...
7 دی 1390

شب یلدا

بدو که روز کوتاهه پائیز آخر راهه هندونه رو آوردی؟ جوجه هاتو شمردی ؟ زمستون میشه فردا مبارک باشه یلدا ! مامانا و باباها و نی نی کوچولوهای نی نی وبلاگی : همه لحظه های پایانی پاییزتان پر از خش خش آرزوهای قشنگ .. یلدا مبارک ...
7 دی 1390

دور باشه از ماه من همه غصه ها

ماه من غصه چرا؟ آسمان را بنگر، که هنوز،بعد صدها شب و روز مثل آن روز نخست، گرم و آبی و پر از مهر به ما می خندد یا زمینی را که دلش از سردی شبهای خزان نه شکست و نه گرفت بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید و در آغاز بهار، دشتی از یاس سپید، زیر پاهامان ریخت تا بگوید که هنوز، پر از امنیت احساس خداست ...
7 دی 1390